جمعه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۷
خاطره ی مومیایی شده
به شاخه گل سرخی می اندیشم که میان اوراق کتاب مقدس خشک شده است । به خاطره ی مومیایی شده ی مقدسی که رها شدن از آن میسر نیست । به عشق ؛که هرگز دست از سرت برنمی دارد ।
به شبهایی می اندیشم که در آرزوی صبح نشدن بودم । لذتی که دردی غریب و طاقت فرسا در میان داشت و من چون خوشگوارترین شراب ها آن را می نوشیدم ।
شبها همیشه صبح می شدند و نمی شد از سرنوشتی که محتوم بود گریزی داشت । انتخاب عشق اختیار بود و این که اسیر باشی و آزادی را فدای اسارتت کنی خاصیت عشق ।
...و از همه مهم تر خلائی بود که با وجود عشقی سرشار هنوزاهنوز احساس می شد ।
اشتراک در:
پستها (Atom)