شنبه، فروردین ۱۰، ۱۳۸۷

موجها خوابیده اند آرام و رام،
طبل طوفان از نوا افتاده است
چشمه های شعله ور خشکیده اند
آبها از آسیا افتاده است
در مزار آباد شهر بی تپش
وای جغدی هم نمی آید به گوش
دردمندان بی خروش و بی فغان
خشمناکان بی فغان و بی خروش
آهها در سینه ها گم کرده راه ،
مرغکان سرشان به زیر بالها
در سکوت جاودان مدفون شده ست
هر چه غوغا بود و قیل وقال ها .
آبها از آسیا افتاده است ،
دارها برچیده ، خونها شسته اند .
جای رنج و خشم و عصیان بوته ها
بشکبنهای پلیدی رسته اند .
مشتهای آسمان کوب قوی
واشده ست و گونه گون رسوا شده ست
یا نهان سیلی زنان ، یا آشکار
کاسه ی پست گدایی ها شده ست .
خانه خالی بود و خوان بی آب و نان ،
و آنچه بود ، آش دهن سوزی نبود
این شب است ، آری ، شبی بس هولناک
لیک پشت تپه هم روزی نبود .
باز ما ماندیم و شهری بی تپش
و آنچه کفتار و گرگ و روبه ست .
گاه می گویم فغانی برکشم ،
باز می بینم صدایم کوته ست.
باز می بینم که پشت میله ها
مادرم استاده با چشمان تر
ناله اش گم گشته در فریادها ،
گویدم گویی که : " من لالم تو کر "
آخر انگشتی کند چون خامه ای ،
دست دیگر را بسان نامه ای .
گویدم "بنویس و راحت شو -"به رمز ،
"-تو عجب دیوانه و خودکامه ای "
من سری بالا زنم ، چو ماکیان
از پس نوشیدن هر جرعه آب .
مادرم جنباند از افسوس سر،
هر چه از آن گوید ،این بیند جواب
گوید " آخر ...پیرهاتان نیز ...هم..."
گویمش "اما جوانان مانده اند "
گویدم "اینها دروغند و فریب "
گویم "آنها بس به گوشم خوانده اند ."
گوید " اما خواهرت ، طفلت ، زنت ...؟"
من نهم دندان غفلت بر جگر .
چشم هم اینجا دم از کوری زند ،
گوش کز حرف نخستین بود کر .
گاه رفتن گویدم نومید وار
و آخرین حرفش -که :"این جهل است و لج ،
قلعه ها شد فتح ؛ سقف آمد فرود ..."
و آخرین حرفم ستون است و فرج.
می شود چشمش پر از اشک و به خویش
می دهد امید دیدار مرا .
من به اشکش خیره از این سوی و باز
دزد مسکین برده سیگار مرا .
آبها از آسیا افتاده ؛لیک
باز ما ماندیم و خوان این و آن
میهمان باده و افیون و منگ
از عطای دشمنان و دوستان .
آبها از آسیا افتاده ؛لیک
باز ما ماندیم و عدل ایزدی ،
و آنچه گویی گویدم هر شب زنم :
" باز هم مست و تهی دست آمدی ؟"
آن که در خونش طلا بود و شرف
شانه ای بالا تکاند و جام زد.
چتر پولادین ناپیدا به دست
رو به ساحل های دیگر گام زد .
در شگفت از این غبار بی سوار
خشمگین ، ما شریفان مانده ایم.
آبها از آسیا افتاده ؛ لیک
باز ما با موج و طوفان مانده ایم .
هر که آمد بار خود را بست و رفت.
ما همان بدبخت و خوار و بی نصیب
ز آن چه حاصل ، جز دروغ و جز فریب ؟
زین چه حاصل ، جز فریب و جز دروغ ؟
باز می گویند :فردای دگر
صبر کن تا دیگری پیدا شود
کاوه ای پیدا نخواهد شد امید !
کاشکی اسکندری پیدا شود .

جمعه، فروردین ۰۹، ۱۳۸۷

پنجشنبه، فروردین ۰۸، ۱۳۸۷

به سررسید چند سال پیش سفر کردم .نوشته های تقریباً جالبی توش پیدا کردم .
بد نیست چند تا از اون ها رو اینجا ثبت کنم :
10-1-1381:
دستهای جوهری ام گواه این اند که بسیار نوشته ام برای تو.
چشمهای خسته ام شاهدان شب زنده داری هایم
و موهای سپیدم نه نشان گذر عمر
که قدمت مهر سکوتی را که بر لب زده ام گواهی می دهند.
مدادی برداشته ام تا التیام زخم های انگشتانم باشد
و امید بخش چشمان خسته ام .
در این لحظه است که تارهای سپیدم در انبوهی گیسوی سیاهم گم می شوند
و من تاب سردادن فریاد دوباره می یابم.
براستی آخرین فریاد را کی سر دادم ؟
آخرین شعر ناسروده ام را در کجا نوشته ام؟
آخرین بغض نشکفته ام چه وقت گریه شد؟
آخرین باری که خستگی را خسته کردم کی بود ؟
دیگر مهم نیست .فریاد را دوباره سر خواهم داد
واشک های تازه ای خواهم ریخت.و از آن درد دیرینه ی نونوار ،
قلبم فشرده خواهد شد.
رنج خواهم برد و از این خودخواهی عظیم ،
با مدادم حرف خواهم زد .

دوشنبه، فروردین ۰۵، ۱۳۸۷

"حادثه " گاه آنقدرها هم بزرگ نیست که
اطرافیان می نمایانند.اما ...چاره چیست؟
وقتی که حادثه بزرگ شده است و تو باید
قبول کنی تاب آوردن حادثه ای که از ابتدا
آن قدر ها هم بزرگ نبوده است .
شاید هم به خاطر استعداد حادثه ها باشد به رشد کردن
و ریشه دوانیدن .آن قدر مستعد که هر چه می خواهی
به حسابش نیاوری می بینی که او با سماجتی بیش از
پیش در تار و پود روزگارت ریشه می دواند و تو را
یاد آور می شود که " فراموشی " از آن تو نیست .

یکشنبه، فروردین ۰۴، ۱۳۸۷

می دانیم که نباید گذشته گرا بود .باید به فرداها
اندیشید و امروز را مغتنم شمرد .
می دانیم که آب رفته به جوی باز نمی گردد .
می دانیم که خود کرده را تدبیر نیست .
می دانیم که گذشته ها گذشته .
با این حال چون اسب عصاری می چرخیم و می چرخیم
به دور سنگی که شعاعی نامعلوم دارد و مرکزی که
ثابت است .براستی چرا؟
چرا حالا که گذشته ها رهایمان نمی کند
ما رهایشان نمی کنیم ؟
لذتی که در میان نیست ،چرا خود را عذاب می دهیم؟
پرسشی دیگر ،اما کو پاسخی دندان شکن ؟
خداوندا خودت یاریم کن!

شنبه، فروردین ۰۳، ۱۳۸۷

من ندارم سر یاًس
زیر بی حوصلگی های شب ، از دورادور
ضرب آهسته پاهای کسی می آید...

پنجشنبه، فروردین ۰۱، ۱۳۸۷

این دل سنگ و این همه مهربانی !
این دل نرم و این همه بی رحمی !
کدامین منم ؟ سنگی از من است یا من از سنگم ؟این مهربانی ها
با من است یا از من ؟پاسخم دهید ای همه ی من ها ؟ کدامین من،من حقیقی
است ؟ آیا حقیقتی هم در میان است یا تمامش توهمی است در این روزگار
مه آلوده ؟نمی دانم । نمی دانم ।
خسته نیستم ।شاید فراموشم شده باشد همه ی خستگی ها که می آمدند و
گو ئیا هرگز نمی رفت ।ولی همیشه فریب می خوردم وچندی بعد بار و بنه
می بست بسوی نمی دانم کجا ।شاید تنها پنهان می شد و چندی بعد روز از
نو روزی از نو ।در حسرت پر شدن بودم ।نمی دانم خواهم رسید ।
خداوندا یاریم کن !نشانم بده من واقعی را اگر هست نشانم بده !اینهمه تنهایی و
استواری ؟!اینهمه حسرت و بی نیازی ؟! اینهمه امید و نوید ؟!
اینهمه خستگی و توان دوباره برخاستن ؟! تو عطا کرده ای در این یک
تکه آتش که در سینه می سوزد و گو ئیا پایانی ندارد ।
دلم گرفته است ।براستی اینهمه دلتنگی و خنده ؟१
به گمانم همه ی اینها منم ।خداوندا وحدتی بده !
ناتوانم از اینهمه کثرت ।نگرانم از اینهمه غفلت ।
پروردگارا !از این حریق که در سینه ام جاری است نجاتم بده ।
سرانجامی چون ابراهیم نصیبم کن ।شایستگی گلستانم عطا کن یا
بسوزان و تمامم کن ।در هر حال رهایم مکن ।
بی تو لب تشنه ،پا خسته ،چشم بسته در این کویر می سوزم و می سوزم
در افسوس یک دم آب شدن و تمام شدن ।رهایم مکن !رهایم مکن !
زندانی برایم ساخته اند به بزرگی این دنیا
و این جا سلول انفرادی است ।
و من اسیری به شماره ای نامعلوم
که گویا گم شده است .
1169سال است که منتظریم و چشم براه
و تو هنوز ...در مصلحت نمی دانم کدامین پرودگار
همچون ما در انتظاری।
چشم براه ظهوری و حضور ।
می دانم که غایب همیشه حاضری اما
1169سال انتظار شوخی نیست
عمری است به درازای تاریخ ابدیت
و ما که تسلیمیم اما ناراضی ।
چشم براه توایم یا مهدی !

جمعه، اسفند ۲۴، ۱۳۸۶

شاخصه های " مدرسه ی بدون دیوار " در یک نمونه
Alpha High School
این مدرسه در زمره ی مدل های AIA مورد بررسی قرار می گیرد و شاید یکی از بارزترین
مصداقهای مدرسه ی بدون دیوار به شمار آید . این مدرسه برنده ی جایزه ی Governors Livability
است در سال 1999 درPortland ساخته شد . دبیرستان Alpha یک مدرسه ی تناوبی است
که عمدتاٌ تاًکید بر مهارتهای شغلی بچه ها دارد .
ساختار آن به گونه ای است که آموزشهای متفاوتی را می تواند ارا ئه دهد ، تعداد کم دانش آموزان
باعث می شود تا یک محیط خانوادگی بوجود آید که در آن دانش آموزان و اعضای مدرسه کاملاٌبا
یکدیگر آشنا هستند .مربیان در مدرسه برای بچه ها امکان مشارکت با جامعه را توسط ارتباط با
مشاغل فراهم کرده اند .

یکی از اهداف اصلی طرح مدرسه این بود که مانند یک مدرسه نباشد ! مدیران اصرار داشتند

که امکانات باید کاملاٌ راحت و منعطف باشند . معلمان دارای میزهای متحرک هستند و...

اما کارآمدترین بخش همه ی آنها ، قابل حرکت بودن دیوارهاست ک به بچه ها و معلمان این

امکان را می دهد تا دیوارها و مبلمان را بر اساس میل و نیاز خود تغییر دهند . فلسفه ی

Alpha تشویق جوانان برای مهیا شدن به دنیای کار و نیز رشد یک شهروند است .

زمان مدرسه از30/9 تا 16 عصر است . آنها نیمی از روز را به یادگیری مسا ئل آکادمیک

و نیمی دیگر را به کارآموزی می گذرانند . آنها در ابتدا از میان دامنه ی وسیعی از 240 حرفه ،

حرفه ی مورد نیاز خود را بصورت 3 تا 6 انتخاب می کنند .

این جستجوی اولیه نزدیک به 2 هفته طول می کشد . پس از آن بچه هاا شروع به تجربه 3 تا 6

محیط منتخب خود می نمایند . هر یک از بچه ها می بایست کارهای خود را هر هفته به معلم یا

ناظر خود نشان دهد تا مورد انتقاد یا ارزیابی قرار گیرد . بعد از گذراندن این دوره بچه ها

بصورت علمی تر و دقیق تر بر مهارت های یک محیط ( حرفه ) بیشتر تاًکید می کنند و همواره

برای انجام پروژه هایی در زمینه ی مورد تحقیق خود تشویق می شوند . در پایان سال از

آنها یک گزارش سالانه به همراه تاًیید از طرف مربی خواسته می شود . آنها علاوه بر

پاسخ گو بودن به ناظر و همکاران خود می بایست به نقش خلاقیت و ابتکار در محیط کار

پی ببرند .

این مدرسه به جای راهرو ، خیابان های دانش آموزان دارد که در کنار خود ایوان ها و

پیش ورودی ها برای فضاهای همجوار که مانند یک ورودی برای هر همسایگی عمل

می کند را داراست . اندیشه مشترک همه این همسایگی ها راحتی ، ایمنی ، یادگیری

تمام مدت، مشارکت و اجتماع است .

در مدرسه ی Alpha بچه ها می توانند با محیط کالج آشنا شوند چرا که آنها با یک کالج

بومی در استفاده از فضا مشارکت می نمایند . این کالج بعد از ظهرها از فضای مدرسه استفاده

می کند ضمن اینکه این مدرسه دارای فضای ملاقات برای محله و نیز مرکز کاریابی است .

این مدرسه یکی از رکوردهای آماری را در اختیار دارد . بطوریکه 100% دانش آموزان

دوره های تحصیلی خود را با موفقیت به پایان رساندند و 97% آنها بلافاصله مشغول به

کار شدند . میزان حضور بچه ها در مدرسه 95% و میزان حفظ و نگهداری از مدرسه که در ابتدا

به عنوان یک ریسک تلقی می شد نزدیک به 78% گزارش شده است .

این مدرسه همچنین برنده ی جایزه ی نشریه و مدارس و دانشگاه های امریکا در سال 1999

می باشد .

سایت پلان

پلان طبقه ی همکف

شب شد . من خسته از خستگی ها سر بر بالین نهادم و خواب چون همیشه مرا

در ربود . صبح شد . و من ناگزیر از برخاستن ، بر خاستم . روزمرگی ها آمدند و

من ناچار تن دادم . رفتم رفتم رفتم تا افول روز ، تا غروب جاده . مات و متحیر

بودم و کوچه پر از ظلمت بود و پر از خالی و من باور داشتم که این دو خط موازی

هرگز به هم نخواهند رسید . بی آنکه در تاریکی کوچه پس کوچه های شب گم شوم

چون کبوتری جلد به خانه بازگشتم . " خانه " پر از مسکن های تکراری بود . پر از

خنده های بی دلیل ، سکوت های نابجا .

شب بار دیگر آمده بود و خواب می خواست بربایدم . من باز هم تجاهل کردم که نمی بینمش

که پشت پنجره ی غفلت هایم خود را پنهان کرده است . پس آرام آرام چون گربه ای در کمین

ماهی قرمز تنگ آب به من نزدیک و نزدیکتر شد و من این طور وانمودم که بی خبرم ! که نمی بینم !

که صدای نزدیک شدن چنگال موذی اش را نمی شنوم ! که نمی دانم !که نمی دانم !که نمی دانم !

به دام افتادم چون یقین داشتم که شبی دیگر آمده است و خوابی دیگر و سپیده دمی شاید .و او هرگز

باز نخواهد گشت . چرا که تقدیر این خود بهتر می دانست و مرا بارها گوشزد کرده بود .

وه چه شب های سحر سوخته من
خسته
در بستر بی خوابی خویش
در بی پاسخ ویرانه ی هر خاطره را کز تو در آن
یادگاری به نشان داشته ام کوفته ام
کس نپرسید زکوبنده ولیک
با صدای تو که می پیچد در خاطر من :
" کیست کوبنده ی در ؟ "

سه‌شنبه، اسفند ۱۴، ۱۳۸۶

بالاخره رسیدم ।دویدم و دویدم سر کوهی رسیدم । این کوه کارشناسی معماری بود و قله اش پایان نامه ।

هنوز که در اول راهم بهتره از آقای حامد کامل نیا بابت پروژه ی پایان نامه شون بسیار تشکر کنم । البته من طراحی های ایشون رو ندیدم و فقط از مطالب رساله شون استفاده کردم । بازم ممنون ।

بعد از کلی تحقیق و سنگین و سبک کردن موضوع پایان نامه انتخاب شد هر چند که هنوز پروپازالم رو تحویل ندادم و موضوعم تاًیید نشده اما انشاالله که میشه شما هم بگید ایشالله !

خدایا به امید تو !

متن پروپازال رو تهیه تنظیم کردم ।اگه دوست داشتید مطالعه اش کنید ।

مساضله ی لزوم تعمیم مدارس و اهمیت آن در سرنوشت ملل از مسا ئلی است که پس از انتشارافکار دموکراسی و پیدایش حکومت های ملی در جهان ،بحث در آن از موارد بدیهی است . چیزی که امروز نظر ملت های متمدن را به خود جلب نموده ،بحث در چگونگی مدارس و طریقه ها و سبک های جدید تعلیم و تربیت است .مبداً این توجه پیشرفتهای شگفت انگیز و سریعی است که در این جند قرن اخیر در تمام شعب و علوم و صنایع پدید آمده مخصوصاٌ در تعلیم و تربیت که از مهم ترین احتیاجات هر ملت زنده است ،آرا و نظریات سودمندی به ظهور پیوسته است .
اینجانب نیز با مطالعه ی چندین مقاله که در باب لزوم طراحی مدرسه ای با رعایت اصول معماری ایرانی و اسلامی و روانشناسی محیط و یادگیری به این نتیجه رسیدم که موضوع پایان نامه ی خود را طراحی مدرسه انتخاب کنم।
واژه ی دیوار برای مردمانی که در دنیای مدرن زندگی می کنند معنایی فراتر از یک تعریف در معماری دارد । در دنیای مدرن دیوار فاصله ای است که دیگران یا نیروهای اقتدار میان ما و آنچه می خواهیم می کشند ।دیوار فاصله ای است که ما میان خودمان و آنچه دوست نداریم با آن در تماس باشیم می کشیم। دیوار مجموعه ای از موانع است که به ما تحمیل می شود।
"مدرسه ی بدون دیوار " اصطلاحی در روانشناسی محیط است و به مدارسی اطلاق می شود که در آنها یادگیری مهم تر از آموزش است। این مدارس محیطی را فراهم می آورند که در آن ،یادگیری بچه ها موًثرتر و لذت بخش تر است।
انیشه ی مدرسه ی بدون دیوار در موضع نگاه جدید به طراحی مدارس و بررسی شاخصه های مورد اهمیت در این باره می پردازد و سعی دارد با ارا ئه ی زمینه های علمی و تحقیقاتی به انجام رسیده ، مسا ئل مورد توجه در جهت تغییر مدارس سنتی و حرکت به سوی آرمانهای آموزش و پرورش نوین و اهمیت دادن به موضوع یادگیری موًثرتر و لذت بخش تر در محیط مدرسه برای دانش آموزان را در نظر بگیرد تا در فضایی خارج از تعصب و شیفتگی ،نقد و بررسی الگوهای مداس بدون دیوار و میزان موفقیت و ناکامی هر یک به منصه ی بروز برسد ।در این جا نیز دیوار مفهومی فراتر از معنای معماری ان خواهد داشت و می تواند دربرگیرنده ی همه ی موانع و مصادیقی بشود که دیواری در جهت تحقق اهداف یادگیری مذکور می باشد ।
هدف از این تحقیق نوعی سامان دادن به بسیاری از دانسته ها و توانایی های مورد نیاز است که قبلاٌ هم وجود داشته است و در حقیقت این تحقیق به دنبال این است که خواننده را برای این حرکت برانگیزد و از خود بپرسد چگونه می شود مدرسه ها را بهتر کرد ।در اینجا به دنبال جواب نیستیم بلکه دامنه ی وسیعی از انتخاب ها معرفی می شود چرا کفقط یک راه برای اعتلای مدارس نیست هم چنانکه آموزش بچه ها از یک راه نمی شود।
...و در آخر با توجه به تحقیقات گسترده ای که شرح روند انجام آن تا اندازه ای ذکر شد ،می خواهم طرحی از چنین مدرسه ای ارا ئه کنم که امیدوارم بتواند یکی از طرح های مدارسی باشد بدون هیچ دیواری .............یا حق1

دبیرستان آلفا -یکی از بارزترین مصداقهای مدرسه ی بدون دیوار

دیوار

درگذشت پر شتاب لحظه های سرد
چشمهای وحشی تو در سکوت خویش
گرد من دیوار می سازد
می گریزم از تو در بیراهه های راه
تا ببینم دشتها را در غبار ماه
تا بشویم تن به آب چشمه های نور
در مه رنگین صبح گرم تابستان
پر کنم دامان ز سوسن های صحرایی
بشنوم بانگ خروسان را ز بام کلبه ی دهقان
می گریزم از تو در دامن صحرا
سخت بفشارم به روی سبزه ها پا را
یا بنوشم شبنم سرد علفها را
میگریزم از تو تا در ساحلی متروک
از فراز صخره های گمشده در ابر تاریکی
بنگرمرقص دوارانگیز طوفانهای دریا را
در غروبی دور
چون کبوترهای وحشی زیر پر گیرم
دشتها را ،کوهها را ،آسمانها را
بشنوم از لابلای بوته های خشک
نغمه های شادی مرغان صحرا را
می گریزم از تو تا دور از تو بگشایم
راه شهر آرزوها را
و درون شهر
قفل سنگین طلایی قصر رویا را
لیک چشمان تو با فریاد خاموشش
راهها را در نگاهم تار می سازد
همچنان در ظلمت رازش
گرد من دیوار می سازد ।
عاقبت یک روز...
می گریزم از فسون دیده ی تردید
می تراوم همچو عطری از گل رنگین رویاها
می خزم در موج گیسوی نسیم شب
می روم تا ساحل خورشید
در جهانی خفته در آرامشی جاوید।
نرم می لغزم درون بستر ابری طلایی رنگ
پنجه های نور می ریزد به روی آسمان شاد
طرح بس آهنگ
من از آنجا سرخوش و آزاد
دیده می دوزم به دنیایی که چشم پر فسون تو
راههایش را به چشم من تار می سازد
دیده می دوزم به دنیایی که چشم پر فسون تو
همچنان در ظلمت رازش
گرد آن دیوار می سازد.
فروغ فرخزاد/دیوار

حرفهای نگفتنی

حرفهایی هست برای نگفتن
و ارزش عمیق هر کسی
به اندازه ی حرفهایی است که برای نگفتن دارد .
وکتاب هایی هست برای ننوشتن
و من اکنون رسیده ام به آغاز چنین کتابی
که باید قلم را بکنم و دفتر را پاره کنم
و جلدش را به صاحبش پس بدهم
و خود به کلبه ی بی در و پنجره ای بخزم
و کتابی را آغاز کنم که نباید نوشت.
دکتر علی شریعتی
خواب خرگوشی:خوابی که یا خودم دچارش هستم یا سایرین.درهر صورت رنج می برم، سرزنش میکنم خودم را که چرا خوابیدی ؟بار آخرت باشد ! آدم شو ! اما وقتی اطرافیان خوابند نمی دانم که چه باید بکنم . نه سرزنش کارگر است نه تهدید نه تنبیه. باید رهایشان کنم . اما از آنجایی که هنوز به آن حد نرسیده ام که بتوانم تنهایی راتاب آرم ،خسته و نومید می شوم . ترس برم می دارد . واهمه می کنم از این همه خالی . تنهایی را برگزیده ام تا حتی گرفتار فریب عشق هم نشوم اما تاب و توانم هنوز اندک است . مگرنه این است که خوشبختی انسان ها به هم وابسته اس و هیچ کس به تنهایی خوشبخت واقعی نیست؟ پس تنها گلیم خود را از آب بیرون کشیدن برای کسب آرامش کفایت نمی کند . و خوشبختی انسانها ... چه راه طولانی ای در پیش است . از این همه فقر ،از این همه فقر ، از این همه فقر ...کی و کجا توان خلاص شد ؟!
خداوندا کجایی؟ همه جا؟ این بار امانت بس گران است . نه یارای حمل این بار را دارم نه توان و جِرِاًت سر باز زدن از حملش را .
به کوه ها بگو به یاریم بشتابند .به امواج دریا ،به طوفان ها و گردباد ها و سیلاب هافبگو بیایند و خراب کنند همه ی این فقر و فلاکت ها را .
به نسیم ،به بهار ، به آفتاب بگیاریم دهند برای آبادانی این همه ویرانی .
به بادها بگو بوزند ، به پرندگان بگو اواز سردهند این خواب را پایانی باید.