و این جا سلول انفرادی است ।
و من اسیری به شماره ای نامعلوم
که گویا گم شده است .
ناگهان زیر پایم چاهی دهان گشود !سقوط کردم.چاه "ویل " بود .ویل،"وای "!ناگهان روزنه ای از زیر ،پدیدار شد.روزنه ای بر سقف آسمان این جهان.لحظه ای گذشت و لحظاتی.به زمین افتادم.پیرامونم را نگریستم.باز کویر ! خلوت و هولناک و بی کس ! و من پرنده ای مجروح ،در قلب تافته ی کویر !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر