پنجشنبه، فروردین ۰۸، ۱۳۸۷

به سررسید چند سال پیش سفر کردم .نوشته های تقریباً جالبی توش پیدا کردم .
بد نیست چند تا از اون ها رو اینجا ثبت کنم :
10-1-1381:
دستهای جوهری ام گواه این اند که بسیار نوشته ام برای تو.
چشمهای خسته ام شاهدان شب زنده داری هایم
و موهای سپیدم نه نشان گذر عمر
که قدمت مهر سکوتی را که بر لب زده ام گواهی می دهند.
مدادی برداشته ام تا التیام زخم های انگشتانم باشد
و امید بخش چشمان خسته ام .
در این لحظه است که تارهای سپیدم در انبوهی گیسوی سیاهم گم می شوند
و من تاب سردادن فریاد دوباره می یابم.
براستی آخرین فریاد را کی سر دادم ؟
آخرین شعر ناسروده ام را در کجا نوشته ام؟
آخرین بغض نشکفته ام چه وقت گریه شد؟
آخرین باری که خستگی را خسته کردم کی بود ؟
دیگر مهم نیست .فریاد را دوباره سر خواهم داد
واشک های تازه ای خواهم ریخت.و از آن درد دیرینه ی نونوار ،
قلبم فشرده خواهد شد.
رنج خواهم برد و از این خودخواهی عظیم ،
با مدادم حرف خواهم زد .

هیچ نظری موجود نیست: