سه‌شنبه، اسفند ۱۴، ۱۳۸۶

حرفهای نگفتنی

حرفهایی هست برای نگفتن
و ارزش عمیق هر کسی
به اندازه ی حرفهایی است که برای نگفتن دارد .
وکتاب هایی هست برای ننوشتن
و من اکنون رسیده ام به آغاز چنین کتابی
که باید قلم را بکنم و دفتر را پاره کنم
و جلدش را به صاحبش پس بدهم
و خود به کلبه ی بی در و پنجره ای بخزم
و کتابی را آغاز کنم که نباید نوشت.
دکتر علی شریعتی
خواب خرگوشی:خوابی که یا خودم دچارش هستم یا سایرین.درهر صورت رنج می برم، سرزنش میکنم خودم را که چرا خوابیدی ؟بار آخرت باشد ! آدم شو ! اما وقتی اطرافیان خوابند نمی دانم که چه باید بکنم . نه سرزنش کارگر است نه تهدید نه تنبیه. باید رهایشان کنم . اما از آنجایی که هنوز به آن حد نرسیده ام که بتوانم تنهایی راتاب آرم ،خسته و نومید می شوم . ترس برم می دارد . واهمه می کنم از این همه خالی . تنهایی را برگزیده ام تا حتی گرفتار فریب عشق هم نشوم اما تاب و توانم هنوز اندک است . مگرنه این است که خوشبختی انسان ها به هم وابسته اس و هیچ کس به تنهایی خوشبخت واقعی نیست؟ پس تنها گلیم خود را از آب بیرون کشیدن برای کسب آرامش کفایت نمی کند . و خوشبختی انسانها ... چه راه طولانی ای در پیش است . از این همه فقر ،از این همه فقر ، از این همه فقر ...کی و کجا توان خلاص شد ؟!
خداوندا کجایی؟ همه جا؟ این بار امانت بس گران است . نه یارای حمل این بار را دارم نه توان و جِرِاًت سر باز زدن از حملش را .
به کوه ها بگو به یاریم بشتابند .به امواج دریا ،به طوفان ها و گردباد ها و سیلاب هافبگو بیایند و خراب کنند همه ی این فقر و فلاکت ها را .
به نسیم ،به بهار ، به آفتاب بگیاریم دهند برای آبادانی این همه ویرانی .
به بادها بگو بوزند ، به پرندگان بگو اواز سردهند این خواب را پایانی باید.

هیچ نظری موجود نیست: