دوشنبه، مهر ۲۹، ۱۳۸۷

" قصه ی آتش یک قصه ی قدیمی ست । مال آن زمان که دنیا تاریک بود و شیطان هنوز آسمان پر از ستاره اش را نساخته بود و هیچ کس روی زمین نبود । الا زن و مردی ، زن مردش را گم می کند ، دلتنگ در جستجوی او کورمال کورمال می گردد ، آه می کشد । آه های زن به آسمان می روند و نطفه ی خورشید بسته می شود । حالا زن در روشنایی کمرنگ دنیا بهتر می تواند بگردد । می گردد। می گردد و سرانجام پیدایش می کند । مرد خیره به آب برکه ای تا تصویر خودش را ببیند । زن کنارش می نشیند با او حرف می زند ، روزگار گذشته را به خاطرش می آورد ، اما او انگار نه انگار ، فقط هراز گاهی برمی گشته به چشمان زن نگاه می کرده تا فقط تصویر خودش را ببیند । زن دیگر خسته می شود । دهانش را می بندد । حرف نمی زند । گریه نمی کند آه هایش توی خودش جمع می شوند و یک روز از درون شعله می کشد । گر می گیرد।
این اولین آتش روی زمین است । اولین آتش که اولین مرد دنیا می تواند خودش را با آن گرم کند । "
( کولی کنار آتش ؛ منیرو روانی پور )

هیچ نظری موجود نیست: